فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

رهایی تو...

تو بگو... 

خودت بگو.... 

باید از کجا و کی و چطور این طناب دلبستگی به تو و زندگی با تو و خاطرات شیرین تو را قطع کنم تا  تو آرااااااااااااام بگیری .... 

رها شوی به قول زمینیان.... 

چه کنم؟  

تو واقعا دوست داری بروی؟  

یاتو هم دوست داری بمانی و بمانی و کنارم باشی؟

گم شدم .... 

گم شدم میان اینهمه حس غریب باتو بودن بی تو....   

نظرات 24 + ارسال نظر
آوا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ق.ظ

چیزی واسه این پست ندارم
بگم......باید خودش جواب
بده...خود خود شیرزادت
دلت آروم مریم جان
دلت آروم............
اماقطعا ناراحتی تو
ناراحتش میکنه..
یاحق...

محمد مهدی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com




سلام


روزگار غریب میسازد قریب را ...

احد دایی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام
البته تو بهتر از هر کسی میدونی اما من فکر میکنم که شیرزاد با دوست داشتن کارهاییکه انجام میداد کاری نداشت , شیرزاد کاری رو که فکر میکرد درسته انجام میداد.

نمیدونم چی بگم , خدا کمکت کنه عزیزم

خدیجه زائر دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ http://480209.persianblog.ir

فرناز دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

مریم...ما نسبت به دنیای پس از مرگ همون جنین توی شکم مادریم...اگه رها نشه می مونه مریم. می مونه جایی که بهش تعلق نداره....
اینها دلیل بر این نیست که سخت نباشه اما دیر هم شده برای اینکه کاری برای خودت بکنی..
کاش دوستان کمتر ترو یاد چیزهایی بندازن که اصلن حتی یک دقیقه نمی تونن تصور بکنن چی بوده کاش دست بردارن مریم
کاش بهشون بگی که بسه.

محبوب دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

قربون تو و دلت برم آبجی مریمم...
فدای تو و تموم بی قراری هات مریم نازنینم...
کاش یه جوری جواب این همه سؤالت رو می گرفتی...
کاش یه روزی همونجوری ببینمت با اون پیراهن بلند قرمزت که تو خوابم پوشیده بودی و به همه با خنده شربت تعارف می کردی...
دلم میخواد یه روزی بهم بگی که آرومم...آروم گرفتم... اون روز برام یکی از بهترین و قشنگ ترین روزای دنیاست

فرزانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

مریم عزیز من و امثال من اینقدر غریبه هستیم که هر چقدر هم اظهار همدردی کنیم بازم بیگانه هستیم با دردی که میکشی اما اینو میدونم که هر چی تو بی تاب تر باشی مسلما شیرزاد عزیز نمی تونه روحش آروم باشه. پس به خاطر اون هم شده با خودت مهربون باش.

دکولته بانو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:43 ب.ظ

حرف زدن برای مائی که بیرون گود واستادیم، حرف مفته ... ولی مطمئنم که شیرزاد عزیز هم می خواد که هم تو آرامش داشته باشی ... هم خودش آروم بگیره ... روحش شاد ...
چقــــــــــــــــدر به اون شب اول، خونمون، فکر می کنم مریم ...

شازده کوچولو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

آروم باش مریمم
توروخدا آروم باش که این دل و ذهن من لحظه ای از فکرت غافل نیست..

یلدا نگار سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://Yaldanegar.persianblog.Ir/

سلام مریم عزیزم...دختر روزهای سخت،یقین بدون نزد خدا حسابت جداست،تو فرشته ای هستی که خدا خیلی حواسش به تو هست،این دنیا محل گذره،وتو گلی هستی که قراره سرت از همه گلها بالاتر باشه،تو گل سرسبد گلهای خدا هستی،تو در شرایط سخت امتحان زندگی پس دادی،اروم باش،تو که سربلندی،دوستت دارم.

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ق.ظ

سلامم مریم جان
به قول بچه ها حرف زدن برا ما راحته هر چی بگیم هیچه...
پس از صمیم دل برات آرامش و صبوری آرزو می کنم..

جزیره سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ

دیروز تا حالا دارم با خودم سر گفتن این حرفا کلنجار میرم
عزیزم درسته که ما بیرون از گودیم اما بالاخره انسانیم و تو همین دنیا ایم و با نظامش درگیریم
نمیگم سخت نیست نمیگم آسون نمیخام شعار بدم اما با نا آروم بودن تو مطمئنا شیرزاد هم ناراحت میشه مسلما دوست نداره تو اینجور بی تاب باشی
من با حرف فرنازموافقم همه یه روز از این قطار پیاده میشیم فقط چه خوب که کسی مثل شیرزاد سفر خوبی کرده باشه و مثل اون دست پر بریم
معلومه که نمیشه خاطرات را فراموش کرد هیچکس حق اینا نداره که بگه فراموش کن اما با یاد آوریشون خودتو عذاب نده شاد باش ک با چنین آدم خوبی چند سوایی زندگی کردی ازش آموختی باشون زندگی کن اما زندگی خودتو داغون نکن
منتظر روزایی میمونم که بیای و از شادی هات بنویسی بگی شادی بگی خوشحالی
به امید اون روز عزیز

تیراژه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام مریم نازنینم
این پست رو همون شب اول خوندم
اما حرفی نداشتم
اونقدر بی حرف بودم که حتی نمیتونستم بیام و بگم حرفی ندارم
کامنت فرناز من رو به فکر برد و به حرف آورد...
فرناز درست میگه..فقط همین رو میتونم بگم

تیراژه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

مریم جان
یه حرفی هم تو دلم مونده بود که اومدم بگم
شاید همه ی ما فکر کنیم یک ساله که داری با خاطراتش سر میکنی..و میان بود و نبودنش سردرگمی
اما در اصل , این یک سال و خرده ای هر روزش برای تو خیلی بیشتر از یک روز بوده
هر روز سر درگمی..درد کشیدن در نبودنش...مرور خاطرات بودنش...و هزار حس دیگر که میایند و میروند و روزهایی که کش می آیند میان این حس ها
مریم جان
برای ما 14 ماه...اما برای تو 14ماه نگذشته..خیلی بیشتر از 14 ماه بوده..فکر نکن زمان کمی را با بود و نبودش دوام آوردی..
مواظب خودت و دلت باش عزیز دلم

تیراژه عزیزدلم
کاش میدونستم نیست و اینو باور میکردم
این سردرگمی من از اینه که هنوز رفتن این آدمو باور نکردمو همش به خودم میگم سفررفته و برمیگرده
نمیدونم این اشتباهه یا درسته
نمیدونم...
ولی تازگیا وضعیتم برا خودمم آزاردهنده شده
خوابام...
فکرام...
اینا داره کلافم میکنه
به خصوص حسهایی که تو خواب از ناباوری رفتنش دارم داره کلافم میکنه...
آره...
فرناز کاملادر جریان حال من هست
نمیخوام شیرزادو آزار بدم
همه بهم میگن حتی علت اینکه زیاد خوابشو میبینمم اینه که رهاش نمیکنم و اون داره اذیت میشه...
نمیدونم راهش چیه...

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ

عزیزم راهش اینه که آروم باشی شاد باشی
جور دیگه ای به قضیه نگاه کن
هممون شنیدیم و میدونیم که رفتگان از حال عزیزانشون تو این دنیا باخبرن
هیچ وقت از ما دور نمیشن اما با شادی و آروم بودن ما آروم و شاد میشن
شیرزاد آرامش تو را میخاد
شادی تو را میخاد
میدونم سخته
نمیخام شعار بدم اما تلاش بکن میشه
اگه به زندگی عادی برگردی هم روح اون عزیز و هم خانوادت آرامش پیدا میکنن میدونم چقدر سخته ببینی عزیزت بی تاب

ســ ــارا پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 ب.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

همیشه لازم نیست واسه عاشقی حضور ِ فیزیکی باشه ...

اینجا برای من بوی عشق میده ! یه عشق ِ زنده ! آبی تر از همه

ی عشق ها ...

مریم جان عاشقانه هایت را می ستایم ...

یلدا نگار جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ http://Yaldanegar.persianblog.ir/

مریم عزیزم سالها پیش،وقتی من دختر 12 ساله ایی بودم در یک حادثه خیلی از عزیزانم را یکجا از دست دادم ،تا دو سال فکر میکردم اونا رفتن سفر و برمیگردن یا من خواب میبینم و در بیداریم هستن،این روال طبیعیه ،درست میشه ، نگران نباش،یاد ان مرحوم عزیز را زنده نگه دار ،براش قران بخون،دعا بخون ،یا برای شادی روحش هر کاری دوست دازی انجام بده ،ایمان داشته باش شادی روح ان مرحوم شادی مریم اشه ،پس ببین چه کار میتونی برای خودت انجام بدی،برای مریم هر کاری بکن تا اروم بشه ، شاد بشه تا روح ان مرحومم از شادی مریمش در این دنیای زود گذر شاد بشه،...

دل خون یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ


رفتی ودل ز غمت بس که خراب است مرا

چشم در حالت وی غرق در آب است مرا

* * *
عزیزم فقط میتونم بگم حق داری ! و اینکه از خداوند مهربون برای

تمام باز ماندگان بخصوص خودت صبر آرزو میکنم و صبر!

هنوز باورم نمیشه که چی شده...

دل خون یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ق.ظ

راستی از شقایق چه خبر؟
خیلی وقته ازش خبری ننوشتی!!
فکر میکنم وجود شقایق میتونه برات تحول خوبی باشه و موجب آرامش نسبی روح تو بشه

سارا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

سلام عزیزم
این روزا روزگار بد تا میکنه با ما آدما...
حرفی نیست برای گفتن فقط یه اندوه بزرگ ته این دل لامصب

سمیرا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ

مریم گلم سلام
همه دوستان گفتنی ها رو گفتن
تو به تیراژه گفتی نمیدونم راهش چیه؟
ولی من میگم میدونی بهتر از هر کدوم از ما
فقط نمیخوای تو باورت بگنجونی عزیزم
گفتی: فکر میکنی رفته سفر بر میگرده
من میگم به چشمات اعتماد کن، فقط همین!
آره رفته سفر اما سفری که قراره ما هم بریم نه اینکه شیرزاد برگرده خانومی
تو خودتو درگیر کنی ،نکنی،اذیت کنی،نکنی، زندگی جریان خودشو داره،و تمام حالات تو ، روی روح عزیزت اثر گذاره، ناراحت باشی ،ناراحت میشه،خوشحال باشی خوشحاله
فکر نکن اگر به زندگی عادیت ادامه بدی شیرزاد ناراحت میشه و میگه ببین چه بی وفاست، نه، عزیزم تازه حوشحال هم میشه که تو رو انقدر قوی میبینه
پس دوباره میگم به چشمات به چیزی که دیدی اعتماد کن
نمیدونم تونستم منظورمو بگم یا نه؟

یلدا نگار یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

تیراژه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:11 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سمیرا بانو چقدر خوب گفتند...
شاید کمی سخت..اما راه همین است..
ما از بیرون نگاه میکنیم..به دل نگیر اگر است و نیست میگوییم..
اما به اندازه ی تمام دوست داشتنت در حس هایت هر چند کم مقدار..اما سهیمیم..گرچه کاری ازمان بر نمیاید جز همین چند کلام حرف...گرچه میدانم قوی تر از این حرفها هستی که بخواهیم با کلام برایت آرامش بیاوریم..

به قول سمیرابانو...این راهیست که همه ی ما میرویم...برگشتنی در کار نیست
مهم این است که همسفر خوبی باشیم و از مهمتر اینکه رهرو خوب تری..
دلت آرام عزیز دل همه ی ما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد