فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

خانه من...

بیشتر روزها به ابن فکر میکنم که تمام وقایع ٬ اشیا٬ صداهاو حوادث اطرافم مثل انسانها جون دارن.

یعنی لحظه ای دارن به نام لحظه تولدو به وجود آمدن و دورانی به نام طول عمر که میتونه با توجه به شرایط کوتاه یا بلند باشه و لحظه ای هم به نام لحظه ی مرگ و از بین رفتن.

هر کدوم سن خودشون را دارن  مثلا یه صدا درست تو لحظه ای که برای اولین بار به گوش میرسه دقیقا تو همون لحظه به دنیا میاد.یعنی ایجاد میشه.یعنی تولدش مثلا در فلان دقیقه ی فلان روز فلان ماهه.مثلا اگر ۱ دقیقه طول  بکشه  یعنی سنش به زبان ما میشه ۱دقیقه ای. 

یا اتفاقات و اشیا هم همینطور. 

مثلا ماشینهای اطرافمون که هر کدوم تاریخ تولید یا به زبون  من تاریخ تولد خاص خودشون رودارندو از لحظه تولید تحت شرایطی که صاحبشون براشون تعریف میکنه زندگی میکنن٬روزهای خوش دارن٬خرابی و پنچری و هزار و یک اتفاق  دیگه  دارن و یه روز هم عمرشون تموم میشه و میمیرن.

این موضوع تو ذهنم چرخید و باعث شد به این موضوع فکر کنم که هر خونه ای هم مثل تمام اتفاقات و پدیده های اطراف من میتونه شبیه یک موجود زنده باشه و از آنجاییکه هر موجود زنده ای باید  یک سری خصوصیات و علائم حیاتی  مثل ضربان قلب٬فشار خون مناسب٬چربی و قند متناسب با سن هر کس  روداشته باشه تا بشه  بهش  گفت زنده و سالم سعی  کردم٬تو ذهنم همانندسازی بین یه خونه زنده و یه موجود زنده داشته باشم. 

مثلا اینکه پیچیدن عطر و بوی غذا سر ظهر یا آخر شب وبه گوش رسیدن صدای چیدن بشقابهای چینی روی میز یا سفره و گذاشتن قاشق و چنگال روی بشقابها تو یه خونه میتونه  نشونه ی وجود حیات و زندگی تو اون خونه باشه .یعنی این خونه یکی از علائم حیات رو داره. یعنی تو این خونه زندگی و حیات و موجود زنده وجود داره.

یا  پیچیدن صدای خنده کودکی تو خونه که مادر یا پدرش قلقلکش میدن یا باهاش بازی میکنن و اون هم با صدای بلند خنده ی خود ش تمام لذت وجودش  رو با این خنده به نمایش میذاره.

یا پیچیدن بوی عطر مرد خونه وقتی که صبح برای کار ٬خونه رو ترک میکنه یا عصر که به خونه میاد. این مرد میتونه پدر ٬پسر یا همسر اون خانواده باشه. 

یا خونه تکونی عید که اصلا برای من یکی از مهمترین علائم حیاتی یه خونه ست.  

یا مثلاصدای همهمه و خنده و شوخی مهمونای یه خونه که یه شب رودور هم جمع شدن وبلند بلند حرف میزنن و میخندن. 

یا خلوت یه زن و شوهر آخرای شب که مرد آروم و با صدای مردانه اش در حالیکه موهای همسرش رونوازش میکنه ٬با زن از دلتنگیای روزانه ش میگه و بعدش اونو محکم بغل میکنه .

بوی باغچه ی تازه آب خورده ی ی حیاط خونه

حضور پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ 

یخچالی که وقتی درش رو باز میکنی چشمت به انواع و اقسام خوراکیهای تازه و یک سبد پر از میوه شسته شده میفته.

قل قل کتری یا سماور توی آشپزخونه  و صدای ریزش آب روی چای خشک توی قوری وقت دم کردن چای .

گلدونای سبز و تازه ی لب ایوون یا توی بالکن .

میزای شیشه ای تمیزخونه که نه یک ذره خاک نه حتی یه لکه روشون هست. 

و هزاااااااااااااار و یک علامت حیاتی دیگه که یه خونه باید داشته باشه تا بشه به عنوان یه موجود زنده تو ذهن مجسمش کرد.

نبود هر کدوم از علائم حیاتی  یه خونه ٬اون رو یه قدم به بیماری و ضعف و ناتوانی و طول عمر کم و مرگ نزدیک و نزدیکتر میکنه. 

 

حالا واقعا اگه تک تک مون بخوایم حد و اندازه ای برای زنده بودن خونه هامون در نظر بگیریم٬خونه ای که ما توش زندگی میکنیم چقدر زنده ست؟

علائم حیاتی خونه ای که شماتوش زندگی میکنین چیاست؟

اصلا علائم حیاتی خونه ای که از نظر شما زنده ست چه چیزاییه؟

برای شما کدام یکی از این علائم به منزله ی ضربان قلب یه خونه محسوب میشه که اگه نباشه یعنی این خونه دچار ایست قلبی شده و مرده؟

چه بیماریهایی و از کدوم ناحیه میتونه مثل یه غده سرطانی رشد کنه و تمام بدن این خونه رو بگیره و از پا درش بیاره؟ 

اگه قرار باشه یه روزی این خونه رو برای چکاپ ببرین یه آزمایشگاه که از جون و خون  خونتون یه آزمایش گرفته بشه فک میکنین چه چیزایی تو خونش کم و زیاد و بالا و پایین شده باشه؟ 

اگه چیزی کم و زیاد شده بود چه دارویی بهش میدین که مریضیش به جاهای دیگه ی بدنش سرایت نکنه؟   

خوشحال میشم اگه تصورات خودتون رو برام بنویسین  تا هر کدوممون با خوندنش بتونیم به تنهایی برای زنده و سالم نگه داشتن این موجود زنده هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم و یه روزی دنیای هممون پر بشه از خونه هایی که هیچ کدومشون هیچ دردی تو بدنشون نیست.

نظرات 25 + ارسال نظر
آوا دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ

وقتاییکه از سر کار میام و ازتوی کوچه میبینم نوری
از پنجرمون بیرون نزده،این یعنی خودمم و خودم
تا مدتی..وقتی میام زود میرم سماور روروشن
می کنم.که چای خوش رنگ و خوش عطر با
چوب دارچین دم کنم.....بعد تی وی،البته با
صدای خیلی کم که فقط یه صدایی توی
خونه باشه.بعدگاز رو روشن میکنم.دوس
دارم بوی غذابپیچه توی خونه....به غذا
خوب میرسم که نخوره تو ذوقم،که به
خودم یه حس و حال خوب بدم.چای
می خورم و اکثرا دورم پرمی شه از
آلوچه و لواشک وخوردنیای هیجان
آور....وگاهی فیلمی و..تا خوابم
ببره.صبح که بیدارمیشم گاهی
سعی می کنم یک کم خونه
کمتر خلوت باشه که وقتی بر
می گردم یک کم خودم سر
خودم غربزنم وکارم یک کم
بیشتر باشه و بدونم که
توی این خونه رگه هایی
از حیات هنوزم هست.
این بودانشای ما
یاحق...

چای
می خورم و اکثرا دورم پرمی شه از
آلوچه و لواشک وخوردنیای هیجان
آور....
خیلی جالب بود دختری
عالی بود...
ممنونم ازت
از اومدنت و همیشه بودنت

دل آرام دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

مریم هیچ میدونی چی نوشتی دختر ...
یعنی اصلا به این موضوع اینجوری نگاه نکرده بودم .
من وقتی توی خونه تنها هستم و هیچ کس نیست ، حس میکنم خونه نفس تنگی گرفته .
وقتهایی که مامان و بابا آروم دارن پچ پچ میکنند و ریز ریز میخندن ، اوج شادی و سرزندگی خونه است . اصلا قهقهه میزنه از شادی ...
وقتهایی که همه توی آشپزخونه داریم بدو بدو میکنیم که میز شام رو زودتر بچینیم تا مثلا فلان فلیم رو از دست ندیم ... اون موقع هم خونه مون سرحال و سرزنده است .
وقتهایی که بگو مگو شده ... هر لحظه بیم سکته قلبی خونه مون میره ...
مریم اگر بخواهم دونه دونه برسی کنم خیلی طولانی میشه . فعلا همینها ، تا بعد دوبار بیام بنویسم

آره دلی جونم
برامنم بدو بدو های اهل خونه نشونه ی سر زندگی خونست
انگار جوونه و خوشگل و تروتازه

yasna دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام مریم جان
این علائمی که من یاد خونه قدیمی خودمون انداخت... که پیچکهای مامان از در و دیوارش بالا رفته بود... بابا هر روز عصر گلهای باغچه رو آبپاشی می کرد.. ماد هر روز صبح میزها رو دسمال می کشید ..برگای گل رو نوازش می کرد... 7 صبح چایی تاز دم روی میز بود.... تا گوشه قالی لک می شست مامان می انداخت تو حیاط می شست..اول صبح حتی شده تو زمستون مامان در و پنجره ها رو باز می کرد هوای تازه تو خونه بپیچه ... پرده های هیچ وقت تیره نبود... خونه بوی زندگی می داد.... عطر هر روز تازه شدن ...
وقتی ماها از روی فرشای چرک راه بری یعنی خونه یه زخم عمیق برداشته .. وقتی زوزها بگذره درو پنجره باز نشده باشه انگاری دستگاه گوارشت خونه ات مشکل پیدا کرده.... وقتی سرویس بهداشتی روزها بگذره وتمیز نشه یعنی روردل کردی بدجوری.... وو.. وقتی حرمت موی سپید تو خونه شکسته شد ..یعنی خونه سرطان بدخیم گرفته...
تو خوبی مریم جان؟

خوبم عزیزم
وای چقدر کامنتتو دوست داشتم
مخصوصااول صبح حتی شده تو زمستون مامان در و پنجره ها رو باز می کرد هوای تازه تو خونه بپیچه
وقتی هوا تو خونه میپیچه احساسم اینه که راه نفس خونه بازه

ژولیت سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ http://migrenism.blogsky.com

پست جالبی بود. دلم خواست منم از علائم حیاتی خونمون بگم:)
از نظر من علائم حیاتی خونه ی ما شوخی های گاه و بی گاه من و مامان هست که گاهی به خنده گاهی حتی به قلقلک و قهقهه ختم می شه. یا صدای زنگ تلفن آدمی که حس خوبی می ده یا خبر خوبی داره. یا بوی سبزی تازه وقت پاک کردن های دونفره ی من و مامان. یا بوی غذای خونگی وقت ناهار که خیلی گرسنه ای. یا آفتابی از پنجره رو قالی ولو شده وقتی کسی پرده ها رو با ذوق کنار زده خونه ی ما حالش خوبه وقت عصرانه که چای تازه هست و یک عالمه تعریف تازه یا درددلای تازه ی مادر و دختری! خونه ی ما حالش خوبه وقتی با چند تا قاب عکس تازه دکوراسیون رو تغییر می دیم. یا وقتی کسی زنگ در رو می زنه و اون کسی نیست به جز همسایه بغلی!
خونه ی ما وقتی مامان ازم دلخور می شه وقتی یکی حرف دلش رو قورت می ده وقتی یکی مریض می شه ضربانش به شماره می افته. مریم جون پستت حس فوق العاده ای داشت. ممنون

خیلی کامنتتو دوست داشتم
ممنون از نگاه دقیق و حس خوبت
حیلی چیزا رو گفتی که حودم بهشون فکر نکرده بودم
ممنونم که اومدی و بودی

فرناز سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

تمام زنده بودن و هویت و زندگی تمام اون اشیا و خونه ها به زنده بودن و درست زندگی کردن همون آدم جوندار بستگی داره والا بدون اون هیچ جونی به خودی خود ندارن!

میدونی فرنازی اینو کاملا قبول دارم که حس زندگی و زنده بودن افراد خونست که به یه خونه جون میده.میخوام ببینم چه حسایی تو خوونه هاست که این سرزندگی رو با خودش میاره.و چرا تو بعضی خونه ها این ساده ترین چیزای زندگی از یاد رفته.
واقعا بعضی خونه ها بوی مرگ میدن.انگار مردن.

فرشته سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ

کامنت قبلیمو تایید نکن مریم جان.

نمیدونم چرا نوشتمش...شاید جون میخواستم یه جا حرف بزنم..اما بازم اشک راه باز کرد و نشدکه بنویسم..همیشه نتونستم.

اتفاقا خیلی خوب بود کامنت قبلیت
ولی برام حست مهمه
چشم

فرزانه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

وقتی که خونه تمیز و مرتب هست یعنی هنوز خونه برای صاحبش اهمیت داره. یعنی هنوز امید هست. امید به این که مهمونی بیاد و بره. یعنی میخوای خونه تو رو در آغوش بگیره و آرامش از دست رفته و بهت برگردونه.

آره فرزانه جان
دیدی وقتی خونه رو گردگیری میکنی انگار خونه راه نفسش باز شده؟

محبوبه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ

وقتی خونمون رو تمیز میکنم و بعد واسه استراحت یکی دو ساعتی میخوابم و وقتی بیدارمیشم خونه دیگه اون خونه ای که من تمیز کردم نیست این یعنی خونمون زندست...
علائم حیاتی یعنی...
پرکردن قندون از پولکی های مخصوص برای پدر عزیزم
جمع کردن لباسهای نازک تابستونی و درآوردن لباسهای گرم زمستونی
دست به کار شدن برای درست کردن ترشیهای جورواجور
نوشتن لیست خرید وسایلی که دارن تموم میشن


.
.
.

خانه برایم تبدیل شده به همه مکانها
درآن کارمیکنم
استراحت میکنم
مینویسم
میخوانم
یادمیگیرم
ایده ای را خلق میکنم...
همه چیزش رادوست دارم.

واااااااااااااااااااااااااااای دختر خیلی خوب بود
پرکردن قندون از پولکی های مخصوص برای پدر عزیزم
فوق العاده بود محبوبه جونم

عذاب کشیده سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام خوبی؟ سوال کردی منزل شماچه علائم حیاتی داره؟زندگی من مثل مریضی میمونه که توکمارفته بعضی وقتهابهوشه وبعضی وقتهااز هوش میره معلوم نیست ماندنی یارفتنی ماهم نقش مرده متحرک رابازی میکنیم تاوقتش برسه کی وکجاوچه جوری معلوم نیست فقط اینرا میدانم واقعاواقعاخوش به حال وخوش به سعادت هرکیکه زودتربره وراحت بشه شایدباورنکنی که برای مردن لحظه شماری میکنم ارزوم هرچه زودترپیش معشوقم بره دعاکن

نمیدونم چی بگم
ولی واقعا اگه یه روزی بالای سر یه مریضی باشی که تو کماست یا در حال مرگه واقعا هیچ کاری براش نمیکنی تا زنده بشه و برگرده؟
معلومه که به هر راهی متوسل میشی تا برش گردونی
و اصلا نمیخوای باور کنی که دیگه داره میمیره

فرناز چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

جواب سوالت خیلی واضحه چون اون آدمهای جاندار زنده فقط زنده هستن و روح زندگی رو ندارن..همون روح زندگی که یک نفر روزی تو توت فرنگی های یک گلدون دید و از نظر ماها مسخره بود...
همه چیز به خود آدمها بستگی داره بیرون هر زندگی تجسم درون اون آدمه!به جز درون خودت جای دیگه دنبالش نگرد....

سحر چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

من امروز وبلاگتو خوندم. از طریق وبلاگ بابک اسحاقی. نمیخوام از حسی که الان از خوندن آرشیو وبلاگت دارم بگم چون اصلا خوب نیست. ولش کن. به نظر من غذایی که داره روی گاز میپزه، صدای خندین و حرف های خوب، و حتی گاهی صدای تلویزیون و یا خوابیدن روی یه رخت خواب تمیز نبض یه خونس. شاید بعدا چیزهای بهتری به ذهنم بیاد که الان نیومد و من افسوس بخورم ولی الان هر چی اومد رو نوشتم. از ته دل برات آرزو می کنم تو زندگیت به آرامش برسی حالا هر جوری که خیره.

خوش اومدی دوست عزیزم.
مرسی که اومدی و خوندی و نظر دادی...

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ

سلامم مریم جان
از نگاه متفاوتت خوشم اومد خیلی خوب بود..
من تو خونه مون با این که ظاهرا سخت هم هست ها اما صبحایی که 6:15 پا میشم و تا 6:30 دقیقه جنگی حاضر میشم تازشم باید یه کوچولو سرو صورت رو هم صفا بدم این وسط ..با همه ی سکوت خونه که بقیه خوابن...اون دقایق رو خیلی دوست دارم
مخصوصا در رو که باز می کنم کفشام رو بپوشم هوای پاییز می خوره به صورتم ...
وقتایی که مهمون دارم البت بعضیاشون..
وقتایی که خونه تنهام و یا آخرای شب که کتاب می خونم...
وقتایی که از راه میام خونه علیرغم خستگی تند تند دور و بر رو جمع می کنم بعد میشینم چایی می خورم یه حس خوب دارم...
و خیلی وقتا ی دیگه...بعدا دوباره میام

قتایی که از راه میام خونه علیرغم خستگی تند تند دور و بر رو جمع می کنم بعد میشینم چایی می خورم یه حس خوب دارم...

اینجارو خیلی دوست داشتم استاد
مرسی از حس خوبتون

سحر دی زاد یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com

فدای دل تنگت مریمم.
خیلی دوست دارم...

من بیییییییییییییییییییشتر.خیلی بیشتر

هیشکی! سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ق.ظ

مریم جون سلام
این پستت رو خعلی دوس داشتم..و هر چی به آخرش نزدیک میشدم فک میکردم یه حرف نگفته ای زیر سطر به سطر این پست مونده شایدم نه و من دارم اشتباه فک میکنم.

اگه بخوام حرف دلمو بزنم و یه جورایی فس ناله کنم باید بگم کلهم این خونه ای که توش زندگی می کنم رو خونه ی خودم نمیدونم و حس یه مسافر توی یه مسافر خونه رو دارم و برای یه مسافر چه فرقی میکنه که مسافر خونه و اطاقاش حالشون خوبه یا بد ؟ هوم؟

اما خب بالاخره من دارم تو این خونه یا مسافر خونه زندگی می کنم و به قول تو یه علائم حیاتی ای وجود داره..مثلا بوی حل توی قوری مثلا صدای کتری که قبل از ساعت کوک شده ی من سوووووت می کشه..مثلا صدای سین و شین و ح جیمی و عین و غاف و صاد و ضاد گفتن های پدر موقع نماز صب..
مثلا صدای کر کر دمپایی مادرم که داره تو حیاط پیاده روی می کنه! صدای جیر جیررررر در کمد داداشم که یعنی داره جورابای بو گندوشو یواشکی جاساز می کنه تو کمد خواهرم که بعدا لجشو در بیاره و هار هار بخنده
مثلا بوی طاس کباب با عطر به.. یا صدای چرخ خیاطی.. یا شیطنطهای خواهرم با صدای زی زی گولو !...
و هزار تا علامت دیگه که بغضی میشه گلوم و نمیشه بگم ...اینا ینی خود حیات توی یه خونه ...

نبودن هر یک از اعضای خانواده یعنی ایست یعنی مرگ اون خونه..
....
دارم به این فک می کنم من چه قدر تو زنده نگه داشتن خونه مون تلاش کردم؟ من که صب تا شب نیستم وختی ام میام فقط تو اطاقمم اصن بود و نبودم احساس میشه...؟

چه خووووووووووووب نوشتی....

سایلنت شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

خیلی زاویه دیدت قشنگ بود
به نظر منم خونمون وقتی پر میشه از خواهر و برادرامو بچه کوچولوهای شیطون و
لحظه های عاشقانه مون جون دوباره می گیره
یه وقتایی هم که با دخالت دیگران یا سر یه موضوع کوچیک اعصاب همو به هم میریزیم خونمون دچار مشکل تنفسی میشه
وقتی هم به هم دروغ می گیم یا پنهونی کاری انجام میدیم غده ی سرطانی توش رشد می کنه..
تازه یه دختر خوشکل می تونه یه قلب دوم باشه واسه خونمون

تازه یه دختر خوشکل می تونه یه قلب دوم باشه واسه خونمون؟؟؟؟؟؟؟
تا این دختر خوشگل کی باشه
مرسی که خوندی....

سارا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

سلام عزیزم
گاهی هرکار میکنی نمیتونی یه خونه رو سالم نگه داری گاهی غم و غصه ای که تو خونه هست خون خونه رو غلیظ میکنه ضربان قلبش رو میبره بالا فشارش رو میبره بالا آخرشم سکته ناقص میکنه
اینجور وقتا خودتم میشی مث خونه گاهی قلب ترک برداشته ای که شده مث چینی بند زده به مرور زمان هی ترکش بیشتر میشه هرچند به ظاهر خوبه ولی خدا میدونه توش چه خبره
میخوام بگم خونه ما هم هرچند به ظاهر خوبه انگار همه چی نرماله ولی....

ببین میتونی چه سهمی تو نرمال کردنش داشته باشی دوستم

شاعرشنیدنی ست سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

شبا که تق و توقشون درمیاد این حسه بیشتر می شه نمی دونم شاید یخچال کلسترولش بالا باشه و لوستر از فقر آهن سرگیجه گرفته باشه البته مطمئن نیستم اما قطعا قندخون ماشین لباسشویی پایینه!

چه خووووووووووووووووووب نوشتی دوستم

هلیا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.mainlink2.blogsky.com

سلام
به نظر من خونه ای زنده است که توی بالکنش پر باشه از گلای شعمدونی که هرکی تو کوچه از جلوی اون خونه رد میشه چشمش بیافته به گلا ی قرمز و صورتی ونارنجی ............
عاشق خونه هایی هستم که بالکنشون پر از گله و به نظرم این نشونه جاری بودن زندگی تو اون خونه هاست............

آآآآآآآآآآآآآآآره هلیا جان
عاشق گل شمعدونی ام
به نظرم خودخود زندگیه...

تیراژه چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام مریم جانم
این خانه هم صاحبخانه ای دارد و مهمانانی
حواست هست به این خانه و مهمانانت عزیز دلم؟

تو عزییییییییییییییییز همیشگی این خانه ای
مهمان نه
خودخود صاحبخانه ای...

داود(خورشید نامه) سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام
چه نگاه فیلسوفانه ای
چه دیدگاه شاعرانه ای

داود(خورشید نامه) سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ

فیلسوفانه از این بابت که پنداشت حیات و ممات برای اشیا و پدیده ها ی بی جان میتواند مفهوم زیستن را گسترش دهد و شاعرانه _چرا که ساده و بی ریا فارغ از اطوارهای زبانی با حس پاک و باریک زنانه نگاهی مادرانه دارد این نوشته به پیرامونش

ممنون از اینهمه لطفتون استاد

تیراژه جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

مریم
بی نهایت دلم برایت تنگ شده
برای دیدن روی ماهت و خواندن قلمت..
از این روزهایت بنویس عزیز دل همه ی ما

آوا یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ

خیلی وقت است که می آییم ونوری
از پنجره های این اتاق بیرون نمیتابد
پرده های اتاق کنارزده شده و بوی
مریم تمام فضا را پر کرده......رخ
نمی نمایید بانو؟دلت شادهررررر
جا که هستی..مادلتنگیم زیاد..
فقط همین......................
یاحق...

سید رسول گوزنها سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ http://seyed-rasool.blogfa.com

سلام مریم جان

کجایی عزیز

چرا به روز نمیکنی ؛ یه نیم نگاهی به تاریخ اینجا بنما

منتظرم

سپیده چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir/

تا بحال اینجا رو نخونده بودم
از پستی شروع کردم که بسیار بسیار ارزش خوندن داشت ... مریم عزیز تموم اینهایی رو که اشاره کردی هویت یک خونه ی زنده ست اما اون چیزی که مهم تر ِ ، دل ِ داشتن و خواستن این خونه ست ... اون که نباشه هیچ بوی عطر مردونه ایی ، هیچ چراغ روشن و هیچ صدای بلند خنده ی دیده و شنیده نمیشه ... باید دل باشه یک دل زنده و طپنده و خواهنده ...!

خوش اومدی دوست عزیزم
فذمایشت متین و دلنشینه
مرسی که میخونیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد