فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

تا دنیا دنیاست شاکی ام.....

سلام شیرزادم 

سلام مهربونم 

سلام مرد من 

امشب اومدم تا شکایت کنم 

خودت بهم یاد دادی و گفتی هر وقت دلت پر بود حرف بزن مریم 

خودت گفتی مریم اگر دلت پر باشه و حرف نزنی این میشه برات یه گره تو دلت که هیچ وقت باز نمیشه و روز بروز کورتر میشه 

اومدم حرف بزنم 

اومدم اشک بریزم و حرف بزنم 

اومدم داد بزنم و از گلایه ها و حسرتام بگم 

گوش کن و شکایتامو بشنو  

اومدم بگم شاکیم ازت بخاطر روزایی که مریض میشم و تو نیستی که مرخصی بگیری و دورم بچرخی و مواظبم باشی و برام دارو بگیری و بگی:مری تو فقط استراحت کن . من همه ی کارا رو میکنم.  

شاکیم ازت بخاطر روزایی که میخوام برم خرید و هیچکس نیست که بعد از خرید کردنم بشینه و در مورد خریدام نظر بده و بگه بهم میاد یانه  

شاکیم ازت بخاطر روزایی که همه دسته جمعی میرن مسافرت و تو نیستی که ماهم بتونیم قاطی اون جمع بار و بندیلمونو ببندیمو بریم سفر و کلی با اون جمع خوش بگذرونیم .  

شاکیم ازت بخاطر روزایی که خونه تکونی میکنم و تو نیستی که بهم بگی : مری نمیخواد کاری بکنی.خونه تمیزه.خودتو خسته نکن عزیز  

شاکیم ازت بخاطر روزایی که همه دور یه میز میشیننو  شوهرا برای زناشون اون غذایی رو که دوست دارن میکشن و بعدش میپرسن: عزیزم دیگه چی دوست داری برات بکشم؟ 

و تو نیستی تا از من بپرسی تامنم بگم هر چی خودت میخوری برای منم بکش . 

 

 

شاکیم ازت بخاطر روزایی که همه تو مهمونی کنار شوهرشون میشینن و با هم میگن و میخندن و میرقصن ولی تو نیستی که با هم بلند شیم بریم وسط و اینقدر با هم برقصیم که شب پای هردومون درد بگیره. 

 

شاکیم ازت بخاطر روزایی که دلم میخواد برات یه چایی بریزم و بگم : عزیز٬ چایی ریختم برات و تو بگی : الان میام خانومی.بعد اینقدر حواست به وبلاگای بچه ها باشه که چاییت یخ یخ بشه و من ببرم برات عوضش کنم و تو بگی : ای وای . دوباره یخ کرد 

 

ازت شاکیم بخاطر شبایی که دلم گرفته و تو نیستی تا من بلند بلند گریه کنم و تو بگی :الهییییییی . بعد من برات تعریف کنم که چی شده و تو با تمام وجود سعی کنی آرومم کنی و منم از دلداری دادنت خوشم بیاد و هی گریه کنم  

 

ازت شاکیم بخاطر این که مونس شبام بجای صدای مردونت شده یه قاب عکس چوبی که هر چی باهاش حرف میزنم هیچ جوابی بهم نمیده و فقط با لبخند نگاهم میکنه.  

 

 

و تا آخر این دنیاااااااااااااااای لعنتییییییییییی نامرد

 

ازت شاکیم بخاطر لحظه ای که سرمو رو سینت گداشتم و دیگه صدای قلب مهربونتو که همیشه با قدرت میزد رو نشنیدم و ..................... 

 

من این شکایتهامو به کی بگم عزیز مهربونم؟ 

کجابرم؟ 

تنها شدم عزیزم 

تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

تا آخر دنیاااااااااااااااااااااااا

نظرات 78 + ارسال نظر
مریم پاییزی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ق.ظ http://man0o-del.blogfa.com

مریم جان اینجوری نگو اینقد بی قراری نکن بذار روح شیرزاد در آرامش باشه گلم
خیلی سخته میدونم همه ی اینا هست و هزار چیز دیگه ولی چیکار میشه کرد؟ شیرزادت یه جوونمرد بود و طاقت نیاورد کمک نکنه . مطمئنا الانم طاقت نمیاره مریمش گل قشنگش اینجوری بی تاب و بی قرارش باشه الهی بمیرم چی کار می تونم برات بکنم که یکم آروم بگیری

بهزاد خلیلی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ق.ظ http://pcseven.loxblog.com

سلام
قبل از هر چیزی می خوام این کامنت رو تایید نکنید
نمی دونم خدا به این بزرگ چرا .......
چی بگم هر چی بگم می شه کفر.....
فقط یه چیز اگر با این شکایت ها جوابی گرفتید بگید تا منم شکایت هام و بنویسم تا جواب من رو هم بدند
منم دلتنگ مادرمم
منم تو تک تک دقیقه هام به یادشم
شاید داستان شما با من فرق کنه اما دردمون یکیه
وقتی رفتم سر کار...وقتی عکسم و زدن مدرسه ...وقتی اول شدم........
اومدم یه چیزی بنویسم شما رو آروم کنه حالا یکی باید خودم و آروم کنه
این دنیای لعنتی فقط با ظهور مولا تموم می شه
ببخشید اگر ناراحتتون کردم

علیرضا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ق.ظ http://yek2se.blogsky.com/

امشب
هم
بلاخره
این
آیکون
:((
رو
صورت
ما
هم
یه
چرخ
زد
!!!

تیراژه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ای وای
چی بگم؟
چی میشه گفت؟
تو همین لحظه های شب قدر برات دعا میکنم که آروم بشه دل بزرگ و مهربونت مریم جان

آوا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 ق.ظ

خ.ص.و.ص.ی
یاحق...

خدیجه زائر چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ http://480209.persianblog.ir


سلام دختر خوبم..........بگو مریم جان...بگو...........حق داری عزیزکم......حالت سوخته را سوخته دل داند و بس........بخدا خیلی سخته بهترین ها رو از دست دادن........اما قربونت برم خدا خودش وعده داده هر چی ازتون گرفته بشه بهترشو بهتون میدم.......یه جاهایی هم خودشو میده مریم جان.........فقط طاقت بیار گلم.تو میتونی......

مهربان چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com

نمی دونم چی بگم...
شکایت های ما راه به جایی نداره
اگر سبک ترت می کنه خوبه... ولی فک نکنم مریم

سید رسول گوزنها چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://seyed-rasool.blogfa.com

سلام عزیز من

حس و حال خوش و ناخوشی دارم

درسته " عزیزی از دست رفت و با رفتنش " غم نبودن و ندیدنش

رو برای ما گذاشت

غمی که تا عمرمون کفاف میده با ما خواهد بود و روزها در پی

روزها فقدانش رو باید به هر طریق و روشی که شده تحمل پذیر

کرد

مریم جان

دور و بر خودت رو خوب نگاه کن

شاید با کمی تامل و تفکر کسانی رو پیدا کنی که تقریبا تو

جبر زندگی شبیه تو باشن

سرنوشتی مثل تو داشته باشن

اینارو نمیگم که تو رو آرومت کنم و تمام ...........

که خودم هنوز از این مصیبت زمینگیر و دست به دیوارم

ولی ...............

صبر و تحمل بزرگترین موهبت الهی به بندگانشه که میتونه

به مرور زمان راه گشا باشه

کما اینکه اونا تونستن این موج رو بگذرونن من مطمئنم که تو

هم میتونی از این گذر به سلامت عبور کنی و به

افقهای روشنی برسی

با اراده ای که از تو سراغ دارم میدونم که میتونی و کشتی

زندگی رو از این تلاطم به یه ساحل آروم میرسونی

ابر های سیاه هیچوقت پایدار نیستن

با اینکاری که تو کردی منتظر روزای آفتابی باش

همیشه در کنار تو هستم

همیشه .........


هاله بانو چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

مریم تا الان همیشه یه فکر باهام بود :
می گفتم آدم یه سال رو خوب و خوش زندگی کنه با خاطرات قشنگ بعد ما بقی عمرش رو با خاطرات اون زمان سپری کنه اما الان با خوندن این پست تو به این فکرم شک کردم

کیامهر چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

چی بگم ؟
چی میشه گفت ؟
مثل همیشه آرزوی صبر دارم
و روزهای بهتر

دختری که حرفهایش را نمیخورد چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.rainygirl89.blogfa.com

فدات بشم مریمی.... حق داری... همه ی ماهایی که میاییم و کامنت مینویسیم نمیدانیم اگر جای تو بودیم چه میکردیم...... مریم گلم خدا هواتو داره

ص چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

چشمانم بارانیست

سمیرا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

منم از دنیا شاکیم که دونفرو که اینجور عاشق همن از هم جدا میکنه اونوقت این همه معتاد و اراذل و اوباش به درد نخور عین کرم هی وول میخورن توی دنیا....خیلی بغض داشت مریم جون..نمیدونم چی باید بگم...فقط صبر...

م . ح . م . د چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

میدونم خیلی سخته اما خب ....

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

سلاممم مریم جان
همرا ه با خودت و نوشته هات گریه کردم..ببخش عزیز..کاش آروم شی حتی کمی..

رها چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

مریم نازنین
اولین کامنتیه که واست میذارم
شاید حرفی رو که من میخوام بگم خیلی ها واست گفتن:
آدما وقتی واسشون یه مشکلی پیش میاد سعی میکنن یه همدم،یه کسی که مثل خودشونه پیدا کنن یا باهاش همراه بشن که دردشون رو التیام بدن، یه مثال بزنم وقتی که سال 82 زلزله بم رخ داد و اون فاجعه عظیم،تنها موضوعی که دل اون مصیبت دیده ها رو اروم کرد این بود که دردشون مشترکه،خیلی ها مثل خودشونند، خیلی ها مقایسه میکردن خودشون رو با بقیه، بعد میگفتن خدایا شکرت خوبه حالا باز من یه کم دردم مثلا از همسایه ام کمتره!
یکی از اقوام ما یه پسر گل به تمام عیار بود،باورت نمیشه که چقدر از خونواده هایی که اون رو میشناختن آرزوشون بود این پسر بشه دامادشون! این آقا پسر گل دقیقا 3ماه بعد از عروسیش بر اثر ایست قلبی فوت کرد! شاید دیگه نشه واسه خانمش همسفر تلقی کرد!زنی که هنوز فرصت نکرده بود زندگی مشترکش رو تجربه کنه! اصلا نمی تونست خاطرات مشترکش رو با شوهرش به یاد بیاره یعنی اصلا فرصت خاطره مشترک واسشون پیش نیومد!
نمیدونم منظور من رو از این حرفا فهمیدی یا نه!
اما نازنین من،دید آدما نسبت به زندگیشون اونا رو به جلو میبره، نمیخوام شعار بدم یا قصد نصیحت داشته باشم اما گاهی وقتا شکرگذاری داشته ها دل آدم رو آروم میکنه، تو خاطرت مشترک خوبی با شیرزادت داشتی، وقتی بهشون فکر میکنی حسرت این رو نمیخوری که قدر شیرزادت رو نمیدونستی یا مطمئنا ته دلت راضی به اینه که بهترین روزای زندگیت رو با شیرزادت بودی!
پس خدا رو شاکر باش بخاطر روزای خوب با شیرزاد بودنت رو، وقتی با شیرزاد حرف میزنی بهش بگو چقدر خوشحالی که اون روزای خوب رو باهاش داشتی و...
تور رو خدا مریم جان من رو ببخش که جسورانه حرف زدم اما فقط و فقط قصدم این بود که بتونم یه کم دلت رو آروم کنم...
برات از خدا صبر میخوام...
روح شیرزاد عزیز شاد...

رها چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ

مریم جان من وقتی از این دنیا دلگیر میشم آهنگ "طاقت بیار" از آلبوم "خاطرات گمشده " فریدون آسرایی رو گوش میدم ، گفتم شاید تو هم خوشت بیاد.
یه لینک دانلود واست میذارم
http://roozfun.com/1390/03/%DA%A9%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%84%D8%A8%D9%88%D9%85-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DA%AF%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88/

احددایی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام
بخدا نمیدونم راجع به دلتنگیهات وناراحتیات چی بگم???
اما توروخدا از شیرزاد شاکی نباش.اخه اصصصصصلا دوست ندارم دلش غصه دار بشه.
یادته هر کی خوابشو دیده گفته:شیرزاد شاد و خوشحال بود و توی یه جای سرسبزی بود .

الهی قربون دلت برم که دلم از این روزگار خونه.

قربون هردوتون بره احددایی

باران چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://pastils.blogfa.com

نیمه جدی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

سلام مریم جان
کاش میتونستم کاری برای این همه دلتنگی نازنینی مثل شما بکنم.
ولی مریم جان این همه بی قراری دل عزیزتان را به درد می اورد... به خاطر عزیزی که اینقدر د وستتان داشته و دارد صبور باشید ...

نمیدانم کمکی می کند یا نه ؟ ولی نادیده مانند خواهری که سالها کنارش بوده ام دوستتان دارم و برای این همه تنهایی و اندوهتان ، غصه دارم و بی تاب.

هدیه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.6bahman.blogfa.com


سلام مریم نازنین
....چی باید گفت...چی میشه گفت...اصلا میشه بدون اون همه خاطره ...اون همه حس زیبای بودن...نفس کشید؟...نه نمیشه ومنم خوب میدونم....اما عزیز دل هنوز هستن بهانه هایی که تو به خاطروشون روزای آفتابی رو تجربه کنی...هنوز میشه خندید...به تمام خاطرات بامزه ای که شاید تکرارنشن ولی بودن...هنوز هستن ...چون تو هستی...
مریم جان وقتی خیلی اتفاقی با وبلاگ سید رسول آشنا شدم...اولین تصویری که روی صفحه باز شد...عکس شیرزاد قهرمان بود...
حس کردن تمام لحظات نبود یه عزیز ...یه عشق چیزی نیست که بتوانم بیانش کنم...اما حسش ...کرده ام...هنوز هم...
مریم جان زندگی تلخ شده میدانم ....بغض دست از سرت بر نمیدارد ...آن را هم میدانم...ولی زندگی هم حالا حالا ها دست از سرت بر نخواهد داشت نازنین....
به خاطر روح پاکش ...به حرمت تمام لحظات زیبای بودنش زندگی کن....
برایت آرامشی را میخواهم که با تمام وجود حسش کنی

ناشناس آشنا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ

مریم جان
میدونم هرچی بگم حرف یامفته پس فقط از خدا برای دل تو صبر و تحمل و برای روح شیرزادت آرامش می خوام.
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
موندیم توی این حکمتای جور واجورت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بهار(سلام تنهایی) چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.beee-choneh.blogfa.com

از دست دادن مونسی مثل شیرزاد عزیز سخته ..خیلی سخت و تو این سختی رو با تمام وجودت حس کردی ....نمی دونم چی بگم ..می دونم حسرت به دل موندن تو این دنیای لعنتی وحشتناکه ..اروم باش عزیزم .تنها به خاطر شیرزادت اروم باش ...

ویدا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://vvida.blogfa.com

بیا گریه کنیم عزیزم.
درمون که نیست. مسکنه.
برای تنهاییمون.

کیانا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

نمیدونم چی بگم مریم جان
سخته ،خیلی سخته ....

عاطفه پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

خدا بهت صبر بده مریم بانو..

پنگوئن پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ http://pangoan2.blogfa.com

من تازه الان خوندم این پستتونُ

اول صبحی کلی حالم خراب شد
نمیدونم چی بگم...

فقط از خدا برات صبر میخوام،همین!

سحر پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com/

مریمممممممممممممممممممممممممممممم
اینا همش ی امتحانه خواهر مهربونم!
فقط صبر کن و تحمل و...؟
آفرین عزیزم :توکل
قرار نشد بی تابی کنی! قرار شد از خودش کمک بگیری که آروم بشی. فقط جسم شیرزاد کنارت نیست ولی روحش و حمایتهاش لحظه به لحظه با تو هست.
عزیز دل من خیلی باهات حرف دارم. بهت میگم. اما اینجا نه!

بابا پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://baba.masiha.ir

دخترم
عزیزم
اینقدر دلتنگی نکن نیدانی که چقدر از نوشتها قلبم درد گرفته
آرام باش تا شیزاد جانت هم آرام بگیره
میدانم خیلی سخته
دلت بذار جای پدر و مادرهایی هستند که تنها فرزندش رو از دست دادن
دخترم کسی نمیتونه تو آرام جز خودت
فکر کن هر کسی تقدری داره ببینه کجا این سر نوشت میخواد رقم بخوره
مرگ برای همه هست یکی جلو یکی عقب
دعا میکنم خدا بهت صبر بده
راستی ایام عید فطر میرم شمال
اگه خواستی همراه پدر و دیگر عزیزان بیان پیش ما
خوشحال میشیم تا یکشنبه بهم بگو
غصه نخور قربانت بابا

هیشـــکی! پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

سلام گلم...
بگو قربونت بشم...بگو تا آروم بشی...
اینجا خونه ی تو و عمو شیرزاده...اون اینجا نشسته و ناظره...درد دل کن داد بزن گریه کن..شکایت کن نذار مث من تو دلت بمونه....نذار...اما خودتو داغون نکن...

این پستو که نوشتی انگار من نوشتم ! تمامش حرفای من بود..دردای من بود...بنویس بذار منم آروم شم....باشه؟



حدیث پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://http:/khatkhatihayman.blogfa.com

مریم جون به خدا گریه ام گرفته...
نمی دونم چی بگم عزیزم خیلی سخته... فقط از خدا می خوام که بهت صبر بده تا بتونی کنار بیای و اروم بشی..

محبوب پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

نمی دونم واقعا چی بگم ...
فقط اینکه برات آرامش می خوام ... با همهء قلبم برات آرامش می خوام...
بیا بغلم مریم ... بیا عزیزدلم ... کاش می تونستم ... کاش اونقدر قدرت داشتم که یه کمی از درد دلت رو سبک کنم ... کاش میشد واقعاً که حداقل یه کمی از این همه غصه رو می ریختی تو دل من ، تا یه کم از این همه درد و غصه رو کمکت بکشم و تحمل کنم ...

بی تا پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ

مریم عزیزم از زبان شما به همسرت گرامیت نوشتم

میگن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه

حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چیکار کنم!؟

سیندرلا پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

مریم جون اشکم در اومد.
واقعا نمیدونم چی بگم تا ارومش شی عزیزم.

گــل گیســـو جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/


همین...

الهه جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

چطوری آرومت کنم وقتی خودم با خوندن این نوشته و لمس کردن دلتنگیات بغضم شکست و اشکم سرازیر شد....هر کدوممون به یه نوعی با دلتگیامون دست به گریبونیم......
دلت آروم مریم من...عزیز من....فقط میتونم دعا کنم...واسه خودت...واسه دل داغدیده ت......

الهه نمیدونم باید چیکار کنم
الهه این درد تا قیامت آروم نمیشه
خدا کنه از پا درم بیاره اله
خداکنه

جزیره جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ

dadsh kochike شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

salam zan dadash
rastesh taze ke to ba mohandes aghd karde bodin yadete khone ame ina
fardash raftam vasat ba hame poli ke onmoghe dashtam ye bastaniye magnom kharidam
avordam dadam behet bad behet goftam maryam harchi ba khodam kalanjar raftam na tonestam begam zan dadash vali alan migam ba khiyal e motmaenam migam
zan dadsh nemidonam chera asan in harfaro mizanam vali etefaghi raftam to sayte dayi web shomaro didam goftam ye sari bezanam
rastesh kheyli dellam havaye on mashtiro karde havaye kal kal sare dore bazo moch koshti gereftan enghad dellam mikhad begire dodobare fesharam bede sedaye morgh bedam enghad dellam mikhad bahash koshti begiram begire leham kone natonam boland sham enghad dellam mikhad dobare berim pishe mostafa barname begirim vase tamrin zan dadash bekhoda gheblamo gom kardam korosho mibinam dellam mikhad beshinam sir gerye konam na vase on vase khodam ke dige ......................
be harhal khodet midoni lazem nist begam az koshtane adam ta shire morgh ro man hesab kon apon shayad hozore fiziki nadashte bashe vali man hamishe mese ye sarbaz ke az farmandash harf mishnave harfesho mikhondam az vaghtiyam raft albate jesman az shoma be onvane janeshinesh harf mishnavim
har kari dashti faghat zang bezan
felan

سلام داداش کوچیکه
راستش کامنتتو که دیدم جا خوردم
خوش اومدی به خونه ی جدید من و خان داداشت
راستش هر لحظه ای که داره از اون روز نحس و شوم میگذره خاطره های لحظه به لحظه باشیرزاد بودن داره برام بزرگتر و پر رنگترمیشه
جلال من همبازی بچگیام٬عشق نوجوونیم٬همسفر و همراه جوونیم و بزرگترین و عزیزترین و مهربونترین عزیز و مرد عمرم رو از دست دادم
دارم میسوزم
آتیش گرفتم از این بلایی که خدا به راحتی سرم آورد و ککشم نگزید
دلم تنگه برای روزایی که صدای خندش تموم خونه رو پر میکرد
دلم تنگه برای روزایی که تو و شیما میومدین خونمون و با اون فیات آبیه کل تهرانو الکی میگشتیم
دلم تنگه برای سیزده بدرایی که با بودنش همه جمع رونق میگرفت و کل عیدو با هم کل کل روز سیزده بدرو داشتین که کی هیکلش رو فرم تره
برای صداش
حرفاش
خنده هاش
مهربونیاش
همکاریاش
دلسوزیاش
همدردیاش دلم تنگه
برای وقتایی که با هر کس همسن خودش میشد
با عمو همسن خودش
با تو همسن خودت
با میلاد یه جوون بیست و سه ساله
با کوروش یه بچه ۴ ساله
دلم میسوزه که حرف زدن کوروشو ندید
دلم میسوزه داداش کوچیکه
دلم میسوزه که دیگه مسافرتامون تموم شد
یادته مسافرت شمالمونو
تا دید تو و شیما حالتون از اون ویلا گرفته شد گفت مریم بدو اینجارو تمیز کنیم ٬ بچه ها پکر شدن
جلال دیگه هیچکدوممون دلسوز نداریم
ازت ممنونم که لطف کردی و به خونه ی من و شیرزادم سر زدی
ایشالا که تو زنده باشی و سایه ت بالا سر پسر گلت که عمر و جون شیرزاد بود و هست
شیرزاد برای من تا ابد هست
برای هممون هست
نمیشه خدا اینقدر بی رحم و بی انصاف باشه که همچین کسی رو فقط برای خودش بخواد
تو مثل داداشمی و من همیشه زنداداشت
خدا کنه این درد یه روزی یه کم آروم بگیره برای همه
ولی من آرزومه که این درد از پا درم بیاره
آرزومه
خدا کنه این زخم اینقدر برام عمیق و دردناک بشه که از پا درم بیاره
ایشالا که زنده باشی
مسوولیتت چند برابر شده داداش کوچیکه
مسوولیتت خیلی بزرگ شده
مخصوصا درباره کوروش کوچولو که میدونم عموش عاشقش بودو هست
بازم ممنوم که اومدی

حبیب شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://artooni.blogsky.com



از اولش که خوندم تا الانی که دارم کامنت میذارم اشکهام اجازه نمیده که ببینم چی مینویسم

بخدا نمیدونم چی باید بهتون بگم

این چند روز پیش ما بودی که منو دلداری دادی اما الان من عاجزم

چیزی ندارم بگم جز اینکه خواهرم شرمنده ام

همه حرفها یکهو از سرم پرید


فقط برام دعا کنید که ببینمش
همین

دلارام شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

خدایا خودت دل مریم عزیز رو آروم کن

خودش میدونه که چجوری آروم میگیرم ولی برام هیچ کاری نمیکنه

شب شراب یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ق.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

به سلامتیــِه بعضی حرفها که پُست نمیشن ... بُغـــض میشن../


.

.

.

این بغض امونمو بریده
کاش نفسم رو هم............

مریم همسفر شیرزاد یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ق.ظ

از بعضی دوستای گلم که کامنتاشون بی جواب مونده معذرت میخوام
موقع پاسخگویی به مشکل برخوردم
ولی همرو جواب میدم
ممنونم از همتون

ارش پیرزاده یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ

چی بگم .. قربون حکمت برم خدا اخه چرا ...... می خوای کجا برسونی مریمو که اینطوری امتحانش میکنی .......

بخدا شب و روز دارم داد میزنم و اینو ازش میپرسم
ولی حتی به خودش زحمت نمیده جوابمو بده

سید رسول گوزنها یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://seyed-rasool.blogfa.com

سلام عزیز من

حس و حال خوش و ناخوشی دارم

درسته " عزیزی از دست رفت و با رفتنش " غم نبودن و ندیدنش

رو برای ما گذاشت

غمی که تا عمرمون کفاف میده با ما خواهد بود و روزها در پی

روزها فقدانش رو باید به هر طریق و روشی که شده تحمل پذیر

کرد

مریم جان

دور و بر خودت رو خوب نگاه کن

شاید با کمی تامل و تفکر کسانی رو پیدا کنی که تقریبا تو

جبر زندگی شبیه تو باشن

سرنوشتی مثل تو داشته باشن

اینارو نمیگم که تو رو آرومت کنم و تمام ...........

که خودم هنوز از این مصیبت زمینگیر و دست به دیوارم

ولی ...............

صبر و تحمل بزرگترین موهبت الهی به بندگانشه که میتونه

به مرور زمان راه گشا باشه

کما اینکه اونا تونستن این موج رو بگذرونن من مطمئنم که تو

هم میتونی از این گذر به سلامت عبور کنی و به

افقهای روشنی برسی

با اراده ای که از تو سراغ دارم میدونم که میتونی و کشتی

زندگی رو از این تلاطم به یه ساحل آروم میرسونی

ابر های سیاه هیچوقت پایدار موندنی نیستن

با اینکاری که میخوای کنی منتظر روزای آفتابی باش

سرپرستیه اون بچه رو میگم

مریم جان

همیشه در کنار تو هستم

همیشه .........

دایی بریدم بخدا
همش میخوام جونمو جمع کنم و بشم اونجوری که شیرزاددوست داره
مثل همه ی زندگیم که دوست داشتم اونی باشم که شیرزاد دوست داره
ولی دایی نمیتونم
این امتحان برام سختترین امتحان عمرم بود و هست
دارم رفوزه میشم دایی
مطمئنم رفوزه میشم دایی
تمام وجودم آتیشه
آتیشی که به زندگی قشنگمون افتاد
تمام حرفام زهره
زهری که خدا تو وجودم ریخت
نمیتونم با این ستمی که خدا در حقم کرد کنار بیام
دایی کاش از پا در بیام
بخدا اونجوری آروم میگیرم
چرا خدا نمیخواد که آروم باشم؟

افروز یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

مریم دلمو آتیش زدی دختر ولی بنویس عزیزم سبکت میکنه

بخدا از اینکه اینقدر تلخ مینویسم خودمم خسته ام
اما این زهریه که خدا تو وجودم و زندگیم ریخته

پدیده یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

مریم جونمو منو ببخش...اما منم اگه جای تو بودم همین آرزوی الان تو رو می کردم...اما درستش این نیست فک کنم..می دونم چقد سخته ها......اما میشه کنار اومد...خدا آدما ر خیلی سخت جون تر از این حرفا ساخته...امیدوارم خود خدا حکمت و رحمت و قدرتش رو با هم و به لطیف ترین شکل نشونت بده دوست جونی ام

قربونت برم عزیزم
فقط اینو میدونم هر حکمتی باشه من بدون شیرزاد نمیخوامش

فرشته یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

نمیدونم چی بگم مریم جان...
سخته ..تصورش هم برام خیلی سخته..

کاش دلت آروم شه..کاش میتونستم برات کاری بکنم...کاش ...نمیدونم...واقعا نمیدونم...

دلم دیگه خواب آرامشم نمیبینه دوست مهربونم

دکولته بانو یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ

ببین تو رو خدا ... این لینکهای محسن که قاطی می کنه ... منم قاطی می کنم اساسی ...
خب ... راستش من همین الان یک عدد شوهر دارم که خیلی از کارهائی که این بالا گفتی رو هم نمی کنه !!!
عزیزم ... خواستم یه لبخند بزنی ... آفرین ... حالا خود دانی ... لبخند نزنی خودم میام میکشمتا ...
مریم جان ... بگو ... بنویس ... شاید فکر کنی فرقی به حالت نداره ... شاید فکر کنی حرفات بی فایده باشه ... اما مطمئن باش سبک تر می شی ... به مرور تاثیر نوشتنو خودت می بینی ...
ببین ... حالا که کاری از دستت برنمیاد ... سعی کن به این فکر کنی که ۱۰-۱۲ سال زندگی خوب و کاملی داشتی ... به این که لذت بردی ... به این که کنارش بودی ... و به این که تو راه شاد و سالم زندگی کردنو بلد بودی ... و حالا اگه شیرزاد کنارت نیست ... از اون بالاها که شاهد زندگی ته ... و خوشیتو می خواد ... مطمئن باش ... تو قوی ای عزیزم ... مطمئنم که شیرزادم همینو می خواد ...

مریم نبودنش داره همهی وجودمو میسوزونه
هر روز و تو اتفاقای جدید زندگی داره جای خالیش برام پررنگتر میشم
چرا خدا این خوشی و این زندگی رو برای ما زیاد دید؟
بخدا بریدم مریم
خدا کنه که محسن و تو به پای هم پیر بشید
این بهترین دعاییه که میتونم در حق یه زن و شوهر بکنم
قدرشو بدون مریمی
میخوام بنویسم و بگم
اما انگار لال شدم

dadsh kochike یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ

salam zan dadash
rastesh khastam begam shayad korosh vase in alan zabon vaz karde ke ba shirin zaboniyash ba cherto pert goftanash vase mano shoma baese aramesh bashe
ba kitlo aziyat kardehash
ba bicharat kardamash
va................
baese khandeye maha beshe
ezat ziyad

دارم صدای بلند خنده های شیرزادو مجسم میکنم وقتی داره زبون میریزه و میسوزم
ایناست که داره آتیشم میزنه
چرا خدا باید این لذتهای کوچیک زندگی رو هم از ماها دریغ کنه
چرا شیرزاد نباید بتونه از این شیرین زبونیا شاد بشه و با صدای بلند بخنده و قربون صدقه ی کوروش بره
مگه این خواسته ی زیادیه که من دارم
دارم آتیش میگیرم از این خدایی کردن خدا برای ما

وروجک جیغ جیغو یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

عزیییییییییییییییییییییییییزم
درکت می کنم می دونم چی میگی اما چاره چیه
مریم جان برات ارزوی صبر دارم

خسته شدم
از این دنیایی که خیلیا میگن اگه خوب ببینیش باهات خوب تا میکنه
خسته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد