این روزها...
اغلب روزها...
تماااااااااااااام حسم به آدمها یکجا و یکباره گم میشود...
تمام میشود...
میرود...
و برنمیگردد...
درست مثل گم شدن کلیدم از جیب کوله پشتی ام...
و من ...
هر چه بدنبالش میگردم پیدایش نمیکنم...
و حتی نمیتوانم دوباره یکی دیگر مثل آن را بسازم...
وقتی گم میشود...
میرود برای همیشه...
مریم جان از صمیم قلب برایت یک آرزوی رنگی جاودان آرزو می کنم...شاید چون آرزو خود بهانه ای برای زندگیست...
غزیزم
نمیدونم چرا وقتی اینجا میام لال میشم...
هی میخوام بگم درکت می کنم اما می دونم که هیچ کس نمی تونه جای تو باشه ...
این حس ها که یهو گم میشن رو بی خیال شو سعی کن به حس های عمیق و موندگارت رنگ بزنی و جلا بدیشون..
سلام مریمم
دلگیری رسم ناخوشیایند بازی زمونه است
فقط باهاش نجنگ
دنیا خیلی بی رحم تر از این حرفاست
دوستدار همیشگی تو
میثا
سلام...
انگار این روزها روزهای گم شدن است...
دلم برات تنگ شده...


همین...
ببخش راجع به پستت چیزی نمیتونم بگم
این روزها...
این روز ها....
مریم جونم... بمیرم واسه دلت... پس کی این روزهای تو تموم میشن؟ من که هرشب دعا می کنم که این روزهات زود برن گم بشن...
دلم برات یه ذره شده، اما باز هم نمی دونم تو چه حالی هستی، می تونم بهت گیر بدم که همدیگه رو ببینیم یا نه؟ نمی خوام اذیتت کنم. اما واقعا مشتاقم به دیدنت و بغل کردنت، اگه هنوز دچار اتفاق دسته کلید نشدم.
این روزها حس ِ آدما، یه جوریه که دلم می گیره وقتی به حساشون فکر می کنم... حس می کنم که تموم آدما دارن از هم هی دورتر و دورتر میشن... خیلی احساس بدیه.
هی نوشتم و پاک کردم اما فقط این رو بگم
وقتی مبجبور میشی به فراموش کردن اجباری، انگار اون فراموشی میشه قسمتی از وجودت و با روحت یکی میشه...
سلام مریم جان
امروز اومدم دیدم بعد از مدتها واسه آدمای منتظر تو اینجا قلمی زدی خیلی خوشحال شدم
خیلی وقت بود که میومدم اینجا وو غذای شب مونده به خوردم میدادی
سعی کن بیشتر بیایی و مهمونایی که تو اینجا هستن رو شاد کنی
با یه نیمرویی که تو ماهیتابه سفیده اش با زرده قاطی نشده وو یه چای تازه دم
دریاب مارو مریم خانم " ........ دریاب
و من امید دارم که باز میگردد حسهای
خوبت به آدم های دنیایت.گرچه شاید
دیگر رنگ وبرق قبل را نداشته باشد
قلب و دل مهربان ِ دریایی ات جای
تمامی ِ حس های ناب وخوب و
خالص دنیاست.....این دل تهی
نیست،فقط حرکت موجهایش
کم شده....شاید بارانی رعد
و برقی و یا حتی شادی ِ
گذری ِ کودکی دوباره به
تلاطم آوردش............
اگه از دست من کاری
بر میاد حتما بهم بگو
من همیشه آماده ام
دل دریاییت شاد و
خوش مریم جانم...
یاحق...
هیچی نمی گم
راستشو بخوای نمی دونم چی باید گفت
فقط اومدم تا بگم تنها نیستید
شاید نباشیم اما هستیم
خیلی قشنگ بود انگار از ته دل خودم گفتی!!!!!!!!!!!
مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید
مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود
اما حس من به آدمهایی که تمام شدنی نیستند تمام نمیشود