فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

فکر هرشب تو....

اینجا از تو برای تو مینویسم

سکانس دلخواه من...

دیدی تو بعضی فیلما این صحنه رو نشون میده که مثلا دو تا بازیگر اون سکانس روبروی هم نشستن و هی به هم لبخند میزنن و قربون صدقه هم میرن ‌٬ در حالیکه تو دلشون کفرشون از دست هم درمیاد و حالشون از همدیگه بهم میخوره.... 

بعد یه دفعه صحنه عوض میشه و واقعیت درونی اون دو نفر رو به نمایش میذاره و نشون میده که اون دونفر یا چند نفر دارن حرصشون رو سر هم خالی میکنن و به اندازه ای که دلشون از هم پر بوده دارن به هم دری وری میگن  و به هم فحش میدن و سر هم داااااااااااد میزنن و حتی شاید طرف مقابلشون رو به یه کتک سیر هم مهمون کنن.... 

خیلی روزا تو زندگیم هست که این حس و حال رودارم که انگار مجبورم به روی بعضی از آدمای دوروبرم که از بد روزگار شاید بعضیهاشون از نزدیکترین آدمای اطرافم و شاید دوستهام یا شاید فامیلهام هستن لبخند بزنم و وانمود کنم که چقدر همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم و ما هیچ مشکل و حرف و گله ی نگفته ای با هم نداریم .... 

ولی دلم میخواست فقط برای یه سکانس اجازه ی بازی اون صحنه رو داشتم و بهم میگفتن میتونی حس واقعیت رو نسبت به بعضی از این آدما بدون هیچ عواقبی نشون بدی و من اینقدر این صحنه رو خوووووووووب بازی میکردم که شاید بهترین جایزه هارو تو عالم سینما میگرفتم. 

ولی حیف.... 

همه ی ما آدما حتی اگر ادعا کنیم که اینطور نیست نو اغلب لحظه های زندگیمون دلمون از دست یه سری از آدمای اطرافمون پره ٬ ولی خیلی مسالمت آمیز داریم کنارشون لبخند میزنیم و زندگی میکنیم و این درد وقتی بیشتر میشه که پیش خودت فکر میکردی آدمای مقابلت جزو بهترین دوستان و همراهانت هستن ولی همه چیز بعد از یه مدت برات رنگ دروغ میگیره و من چقدررررر از دروغ بیزارم و هیچی مثل دروغ حالمو بد نمیکنه. 

اینجاست که با خودت فکر میکنی ٬چی از خودت به نمایش گذاشتی که اینجور آدما فکر میکنن تو دروغهاشون رو نفهمیدی و نمیفهمی و بیشتر از اینکه حالت از اونا بهم بخوره از خودت بدت میاد که چی شد که بهشون اجازه ی همچین رفتاری رو دادی. 

کاش فقط یک بار٬فقط یک بار هممون میتونستیم صحنه ی دوم رو مقابل کسانی که دلمون از دستشون پره به راحتی و به خوبی بازی کنیم و خلاص.....  

ولی همیشه تو زندگی چیزایی هست که مثل غل و زنجیر دست و پاتو میبنده و تو مجبوری باز هم لبخند بزنی و لبخند بزنی و زندگی کنی... 

 

 

 

رهایی تو...

تو بگو... 

خودت بگو.... 

باید از کجا و کی و چطور این طناب دلبستگی به تو و زندگی با تو و خاطرات شیرین تو را قطع کنم تا  تو آرااااااااااااام بگیری .... 

رها شوی به قول زمینیان.... 

چه کنم؟  

تو واقعا دوست داری بروی؟  

یاتو هم دوست داری بمانی و بمانی و کنارم باشی؟

گم شدم .... 

گم شدم میان اینهمه حس غریب باتو بودن بی تو....   

...

این را مدتهاست که فهمیدم ولی .... 

خنده همیشه زیبا نیست !

وقتی به خودم و به خوش باوری ام در مقابل رفتار و حرفهای بعضی آدمهای دور و برم میخندم میفهمم که خنده نه تنها میتواند زیبا نباشد بلکه میتواند درد هم داشته باشد....  

وقتی به خودم میخندم این درد را میکشم .

دردی که مثل خوره آنقدر به جانم میفتد تا از پا دربیایم.

این را مدتهاست که فهمیده ام...

خالی یعنی .....

وقتی میخوام باور کنم که هستی و حضور داری دلم اینودوست داره ولی چشمام نمیپذیره

نمیپذیره  چون جات خالیه....

حالا زمان و مکانش فرقی نمیکنه

ولی خالیه

چه خونه ی خودمون

چه خونه ی پدری

 

ولی تو هیچ وقت اینو نمیفهمی.. 

حقیقتی که من با تک تک سلولهای بدنم لمسش میکنم روتو نمیفهمی 

میخوای بدونی؟

معنی جای خالی رو حس کنی ؟ 

میدونی  جای خالی یعنی چی؟

 

جای خالی یعنی نبودن کفشهات کنار در ورودی وقتی کلید می اندازم و در روباز میکنم... 

جای خالی یعنی نبودن لباسهات روی چوب لباسی راهرو ....

جای خالی یعنی ندیدن لم دادنت روی صندلی بادی روبروی تلویزیون بعد از اینکه خسته از کار می اومدی....  

جای خالی یعنی نپیچیدن بوی عطرت تو خونه وقتی صبحها آماده میشدی که بری و شبا که از کار بر میگشتی....

جای خالی یعنی لباسهایی که الان یک ساله تو کاور خشکشویی داخل کمد مونده و پوشیده نشده  .... 

جای خالی یعنی ماشین ریش تراشی که الان یک ساله همونجا رو ی میز کنار تخت مونده.... 

جای خالی یعنی نبودن لباسهای چرکت توی سبد کنار لباسشویی .... 

جای خالی یعنی وسایل ورزشیت که کنار خونه مونده و تو نیستی که ازشون استفاده کنی.... 

جای خالی یعنی نپیچیدن صدات توی خونه وقتی عصر میشد و تو میرسیدی و کل اتفاقای خارج از خونه  رو که اونروز برات اتفاق افتاده بود رو بلند بلند تعریف میکردی ....

جای خالی یعنی اجاق گازی که دیگه روش هیچ غذایی درست نمیشه به ذوق اینکه تو میخوریش و میگی:  

به به ؛ چیکار کردی  مری ...

جای خالی یعنی فیلمایی که با هم خریدیم و قرار گذاشتیم هفته ای ۳ تاشو ببینیم و .... 

جای خالی یعنی  نپیچیدن بوی قهوه عصرونه تو خونه ..... 

جای خالی یعنی  بهم نخوردن قفسه ی لباسهات  و اینکه یک ساله اون قفسه رو مرتب نکردم چون از آخرین باری که  مرتبش کردم کسی بهش دست نزده ..... 

جای خالی یعنی خاکی که کف این خونه و روی وسایلش نشسته و مریم دیگه ذوق نداره که حتی یه تیکه شو تمیز کنه.....  

جای خالی یعنی فیلمایی که رو پرده سینما اومد و نبودی که با هم ببینیمشون .... 

جای خالی یعنی خرید رفتن تنهایی .... 

جای خالی یعنی ساعتها تو خیابون پیاده راه رفتن بدون هیچ شوقی برای برگشتن به خونه.... 

جای خالی یعنی نگرفتن کادوی تولد و سالگرد ازدواج و روز زن و ولنتاین از تو.... 

جای خالی یعنی نگفتن عیدت مبارک  و تولدت مبارک و روزت مبارک به توو کادو نخریدن برای تو...  

جای خالی یعنی غروبا ی جمعه رو یه گوشه ی اتاق تنهایی گذروندن .... 

جای خالی یعنی تو مهمونیا و تولدا تنها برم جلو و کادوموبدم....  

جای خای یعنی وسط اینهمه اس ام اسی که به گوشیم میاد یکیش از طرف تو نباشه..... 

.

.

.

 

جای خالی یعنی...... 

 

حالا تو بهم بگو 

فهمیدی وقتی بهت میگم جات خالیه یعنی چی؟ 

واقعا فهمیدی؟

دل من فقط به بودنت خوشه......

وقتی روزهای زندگی رو مرور میکنیم قطعا پررنگترین تصویری که از اون روزا تو خاطراتمون خودنمایی میکنه روزهاییه که در کنار پدر و مادرمون گذروندیم و با تمام خوشیها و ناخوشیهاش همیشه جزو بهترین خاطرات زندگیمونه و من امروز به بهانه روز تولد تو میخوام سری به خاطرات اون روزها بزنم 

تو ...... 

پدرم.... 

تویی که شاید هیچ وقت این پست رو نخونی 

تویی که تمام دغدغه ت تو زندگیت این بوده که بچه هام چیزی توی زندگیشون کم و کسر نداشته باشن و به قول خودت که همیشه موقع گفتن این جمله اشک تو چشمات جمع میشه آرزوی چیزی به دل بچه هات نمونه. 

تویی که ۳۰ سال هر روز صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شدی و از جون و دل برای آوردن یه لقمه نون حلال سر سفره ی زن و بچه ت تلاش کردی و از همه دلخواسته هات و علاقه هات زدی که : 

هر سال من و مامان و ۲تا برادرم لباس شب عیدمون نو باشه.....  

وسایل مدرسمون کامل و بی نقص باشه ....  

شرایط مسافرت هر سال عیدمون مهیا باشه..... 

ماشین زیر پامون باشه که وقتی میخوایم اینطرف و اونطرف بریم سوار تاکسی نشیم یا تو خیابون معطل نشیم.....  

تو خونه ی خودمون بشینیم و یه موقعی صاحبخونه جرات نکنه بهمون چپ نگاه کنه....  

اتاق جدا داشته باشیم که یه موقعهایی که دلمون گرفت بتونیم تنها باشیم ...... 

وهزاااااااااااااااااااار تا دلخوشی دیگه که تو با سختی دادن به خودت و گذشتن از دل خودت برامون مهیا کردی 

 

اومدم بهت بگم که هیچ وقت یادم نمیره شب خواستگاریمو که وقتی بغلم کردی اشکات شونه هامو خیس خیس کرد 

اومدم بگم که هیچ وقت یادم نمیره مراسم عروسیمو که چقدر براش دلشوره داشتی و زحمت کشیدی  

اومدم بهت بگم که هیچ وقت یادم نمیره اولین عید بعد از عروسیمو که تو فقط بخاطر اینکه تمام آداب و رسوم عیدی بردن برای عروس رو به جا بیاری ساعت ۳ نصفه شب خودتو از اصفهان رسونده بودی تهران و من وقتی در رو باز کردم دیدم دستت شکسته و گچ گرفتیش و تو اون یکی دستت چمدونی که مامان توش رو پر کرده بود از عیدی برای من و شیرزاد نگه داشتی.  

 

اومدم بهت بگم که هیچ وقت یادم نمیره روزی رو که میخواستیم با شیرزاد اولین خونمونو بگیریم و من بعد از گشتن چشمم یه خونه رو گرفت ولی برای گرفتنش پول کم داشتیم و در حالیکه عصری من و شیرزاد پکر تو خونه نشسته بودیم که چرا نمیتونیم خونه رو بگیریم تو زنگ زدی و گفتی:بابا مریم؛به شیرزاد بگو بره قراردادو ببنده. پول حاضره  

 

اومدم بهت بگم که هیچ وقت یادم نمیره که تو سالهایی که با شیرزاد از یه خونه به خونه ی جدید اسباب کشی میکردیم اولین نفر میومدی خونمون و تمام کارای مردونه ی خونه مثل برقکاری و نصب وسایلی مث لوستر و پرده و .... به عهده میگرفتی و وقتی کارا تموم میشد میگفتی: بابا اون جارو برقی رو بیار که رو فرشم یه جارو بکشیم و بشینیم و یه چایی بخوریم و خستگی در کنیم . 

 

اومدم بهت بگم هیچ وقت یادم نمیره  وقتی با شیرزاد ماشینمونو عوض کردیم گفتی شیرزاد جان برو یه روکش برای صندلی های ماشینت انتخاب کن که من برات بخرمش  

 

اومدم خیلی چیزا بهت بگم 

 

بگم بابای عزیزم شبی که شیرزاد رفت رو یادته؟ 

بیهوش بودم و بی جون... 

از حرفایی که آدمای اطرافم میزدن چیزی رو نمیشنیدم 

حتی گریه هاشونم نمیشنیدم 

ولی تو همون لحظه ها یه جمله ای  رو هزار بار شنیدم 

هزار بار ......... 

صدای تو رو میشنیدم که گریه میکردی و صدام میکردی......... 

میگفتی مریم؛بابا نوکریتو میکنم  

میگفتی بابا تا عمر دارم نوکریتو میکنم  

تو فقط گریه نکن 

تو فقط غصه نخور 

 

خوب یادمه  بابا جون 

 

الان  مریم اومده بهت بگه که فردا روز تولد توئه 

 تویی که اسمت برام عزیزترین اسم دنیاست 

تویی که همیشه و همیشه دلم به بودنت گرمه 

تویی که هیچ وقت نتونستم اونجوری که دلم میخواد سر سوزنی از محبتهاتو جبران کنم 

تویی که هنوزم از خودت و وجودت برای خونواده ت میگذری تا پدری کنی 

میخوام بهت بگم همیشه سرمو بالا میگیرم و افتخار میکنم که از اینهمه پدر دنیا تو پدر من شدی 

پدر خود خود من.... 

و از خدا میخوام صد سال بعد از فردا شمعهای تولدت رو فوت کنی و من محکم بغلت کنم و ببوسمت و کیف کنم که سایه ی یه مردبزرگ بالای سرمه.... 

سایه ی همیشگی سرم باش بابا جانم  

 

 

اومدم که اینو بگم: 

 

 

     

  تولدت مبارک بابای مهربونم 

  

       تولدت مبارک پدرم  

 

  

       همیشه برام بمون